شروع دوباره با دانستن ...

یادداشت ها و ترجمه هایی در زمینه ی جامعه شناسی، زندگی، کار و ...

شروع دوباره با دانستن ...

یادداشت ها و ترجمه هایی در زمینه ی جامعه شناسی، زندگی، کار و ...

۰۷ دی ۹۲ ، ۱۶:۴۳

اندیشه امیل دورکیم

گرچه دورکیم در کارهای نخستین خود واقعیت های اجتماعی را از بعد الزام و خارجی بودنشان مورد بررسی قرار می داد و علاقه عمده اش معطوف به عملکرد نظام قضایی بود، اما در سن کمال تاکید می کرد که واقعیت های اجتماعی و بویژه قواعد اخلاقی تنها در صورت درونی شدن در وجدان فردی، به راهنما و نظارت کننده موثر رفتار بشر تبدیل می شوند، ضمن انکه همچنان مستقل از افراد باقی خواهند ماند. بدین معنی، جامعه چیزی هم فراسوی ما و هم در درون ما است.

به نظر دورکیم علت تعیین کننده یک واقعیت اجتماعی را باید در میان واقعیت های ماقبل آن جستجو کرد و نه در حالات آگاهی فردی. هر تشکل اجتماعی ای گرچه ضرورتاً برتر از اجزای فردی اش نیست، اما چیزی دیگر از این اجزاء است و به تبیین خاص خودش نیاز دارد.

دورکیم به صفات فردی بلکه به ویژگی های گروه ها و ساختارها می پرداخت. او بر مسائلی همچون انسجام یا عدم انسجام گروه های مذهبی خاص تاکید می کرد و نه بر مختصات فردی مومنان آن گروه ها. او حالت های گوناگون رفتار را در جمعیت های خاص و ویژگی های گروه های خاص و یا دگرگونی این ویژگی ها به بررسی می کشید.

دورکیم برای توجیه نرخ های متفاوت و منظم خودکشی در گروه های مذهبی یا شغلی، به بررسی خصلت این گروه ها و انواع شیوه های تامین انسجام و همبستگی در میان اعضای آن ها پرداخته بود. او به صفات یا انگیزه های روانشناختی افراد کاری نداشت، برعکس، ساختارهای اجتماعی که نرخ های خودکشی بالایی دارند، از نظر فقدان نسبی انسجام و نابهنجاری با یکدیگر وجه اشتراک دارند. پرداختن به نرخ های وقوع پدیده های خاص به جای تصادف، یک مزیت دیگر نیز داشت و آن این بود که چنین رویکردی به دورکیم اجازه داده بود تا به بررسی تطبیقی ساختارهای گوناگون دست یازد. گروه های از نظر درجه یکپارچگی با یکدیگر متفاوتند؛ یعنی این که برخی گروه ها بر اعضای فردی شان تسلط کامل دارند و آن ها را در چهارچوب گروهی شان کاملاً یکپارچه می سازند؛ اما گروه های دیگری هستند که به اعضای شان تا اندازه زیادی آزادی عمل می دهند.

به نظر دورکیم، یکی از عناصر عمده یکپارچگی، پهنه میدان عمل متقابل اعضای گروه با یکدیگر است. فراوانی عمل متقابل الگودار، گواه بر درجه یکپارچگی ارزشی گروه است، یعنی نشان می دهد که اعضای گروه در ارزش ها و باورهایی سهیم اند، جمعیت های که درجه توافق شان بالا است، در مقایسه با گروه هایی که توافق گروهی شان ضعیف است، رفتار انحرافی کمتری دارند.

او میان همبستگی مکانیکی و همبستگی ارگانیک تمایز قایل بود. نخستین همبستگی در جامعه ای رواج دارد که افکار و گرایش های مشترک اعضای جامعه از نظر کمیت و شدت از افکار و گرایش های شخصی اعضای آن بیشتر باشند. این همبستگی تنها می تواند به نسبت معکوس رشد فردیت پرورش یابد. به عبارت دیگر، همبتسگی مکانیکی در جایی رواج دارد که حداقل تفاوت های فردی وجود داشته باشند و اعضای جامعه از نظر دلبستگی به خیر همگانی بسیار همسان یکدیگر باشند. همبستگی ناشی از همانندی، زمانی به اوج خود می رسد که وجدان فردی یکایک اعضای جامعه منطبق با وجدان جمعی پرورش یابد و از هر نظر با آن یکی شود. برعکس، همبستگی ارگانیک نه از همانندی های افراد جامعه بلکه از تفاوت های شان پرورش می یابد. این گونه همبستگی فرآورده تقسیم کار است. هرچه کارکردهای یک جامعه تفاوت بیشتری یابند، تفاوت میان اعضای آن نیز فزونتر خواهد شد.

دورکیم دریافته بود که تنها اگر اعضای یک جامعه متکی بر یک رشته تجلی های نمادین مشترک و نیز مفروضات مشترک درباره جهان پیرامون شان باشند، می توان وحدت اخلاقی شان را تضمین کرد. او معتقد بود که بدون یک چنین اعتقادات مشترک، هر جامعه ای چه جدید و چه ابتدایی، محکوم به تباهی و فروپاشیدگی است.

به نظر دورکیم، انسان ها موجوداتی با آرزوهای نامحدودند. انسان هرچه که بیشتر داشته باشد، بیشتر هم می خواهد و برآورده شدن هر نیازی به جای کاستن از آرزوهای انسان، نیازهای تازه ای را هم برمی انگیزاند. جامعه بر آرزوهای بشری محدودیت هایی را تحمیل می کند و نیروی تنظیم کننده ای را می سازد که باید همان نقشی را در برآورده کردن نیازهای اخلاقی انسان بازی کند که ارگانیسم در برآورده ساختن نیازهای جسمی ایفا می نماید. در جوامع خوب تنظیم شده، نظارت های اجتماعی بر گرایش های فردی یک رشته محدودیت هایی می نهند، چندان که «هر فردی در محدوده خودش کم و بیش تشخیص می دهدت که تا چه حدی می تواند به بلندپروازی هایش میدان دهد. بدین سان، هدف و سرانجامی بر سوداهای فرد نهاده می شود.

هرگاه شیرازه تنظیم های اجتماعی از هم گسیخته گردند، نفود نظارت کننده جامعه بر گرایش های فردی، دیگر کارای اش را از دست خواهد داد و افراد جامعه به حال خودشان واگذار خواهند شد. دورکیم چنین وضعی را بی هنجاری می خواند. در این موقعیت، آرزوهای فردی دیگر با هنجارهای مشترک تنظیم نمی شوند و در نتیجه، افراد بدون راهنمای اخلاقی می مانند و هر کسی تنها هدف های شخصی اش را دنبال می کند.

دورکیم استدلال می کرد که فراوانی اقتصادی که امیال بشری را بر می انگیزاند، با خود خطر وقوع بی هنجاری را نیز به همراه می آورد، زیرا این فراوانی ما را می فریبد تا باور کنیم که تنها به خودمان وابسته ایم، حال آن که فقر ما را در برابر خودکشی محافظت می کند، زیرا به خودی خود یک عامل بازدارنده است. هر چه شخص کمتر داشته باشد، کمتر نیز وسوسه می شود که دامنه نیازهایش را به گونه ای نامحدود گسترش دهد.

او چنین استدلال می کرد: جامعه ای نیست که خودکشی در آن رخ ندهد و بسیاری از جوامع در دراز مدت، نرخ خودکشی یکسانی دارند. این امر خود نشان می دهد که خودکشی را باید یک رخداد بهنجار و عادی به شمار آورد. اما افزیش ناگهانی میزان خودکشی در برخی از گروه های جامعه و یا کل جامعه، یک رخداد نابهنجار و نشان دهنده اختلال های نوپدید در جامعه است. از این روی، نرخ بالا و نابهنجار خودکشی را در گروه ها و قشرهای اجتماعی خاص یا در کل جامعه، می توان به عنوان شاخص نیروهایی دانست که در یک ساختار اجتماعی در جهت عدم یکپارچگی عمل می کنند.

دورکیم انواع خودکشی را برحسب رابطه خودکشی کننده با جامعه اش، متمایز ساخته بود. هرگاه انسان از جامعه اش برکنار افتد و به امیال شخصی اش واگذار شود و پیوندهایی که پیش از این او را به همگنانش وابسته می ساختند سست کنند، او برای خودکشی خودخواهانه یا فردگرایانه آمادگی می یابد. اگر تنظیم های هنجاربخش رفتار فردی سست گیرند و از همین روی نتوانند تمایلات انسان ها را مهار و راهنمایی کننند، آن ها برای خودکشی بهنجار آمادگی پیدا می کنند.

دورکیم علاوه بر انواع خودکشی های خودخواهانه و نابهنجار، خودکشی های نوعدوستانه و قضا و قدری را تشخیص داده بود. خودکشی نوعدوستانه به مواردی راجع است که خودکشی بر اثر شدت عمل مکانیسم تنظیم رفتار افراد صورت می گیرد و نه ضعف آن. نرخ بالای خودکشی هم می تواند به فردیت افراطی و هم به تنظیم اجتماعی افراطی ارتباط داشته باشد. همین پرداختن او به خودکشی نوعدوستانه خود نشان می دهد که او می کوشید تا میان داعیه های جامعه و افراد تعادلی را برقرار نماید، نه این که تلاش های فردی را سرکوب کند. او با آن که به خطرهای فروپاشیدگی سامان اجتماعی به خوبی آگاه بود، اما این نکته را نیز تشخیص داده بود که اعمال نظارت تام بر کنشگران اجتماعی می تواند به همان اندازه بی هنجاری و عدم تنظیم به جامعه آسیب رساند.

دورکیم از نظر سیاسی یک لیبرال و یک مدافع راستین حقوق فرد در برابر دولت بود. او همچنین در مورد خطرهای افراط در تنظیم رفتار افراد نیز هشدار داده بود، هر چند که لبه تیغ حمله اش بیشتر متوجه کسانی بود که به علت عدم تشخیص مقتضیات سامان اجتماعی به بی هنجاری امور دامن می زنند. او می گفت که بی هنجاری به همان اندازه که برای کل سامان اجتماعی آسیبزا است، برای فرد نیز زیانبار است.

او در واکنش علیه اسپنسر و فایده گرایان، بر این عقیده بود که جامعه را نمی توان محصول تمایل افراد به بده و بستان با همدیگر در جهت کسب بیشترین شادمانی دانست. بدون تنظیم اجتماعی و نوعی نظام تصویب مثبت یا منفی، هیچگونه داد و ستد و مبادله ای نمی توان رخ دهد.

دورکیم بشر را به عنوان انسان دوبعدی می دید که از یک سوی دارای بدن، میل و اشتها است و از سوی دیگر، یک شخصیت اجتماعی دارد. اما انسان تنها در بعد اجتماعی صورت انسانی به خود می گیرد و تنها از طریق جامعه، انسان به معنای کامل آن می شود.از این روی، کنش اخلاقی راستین، در فدا کردن برخی از میل های فردی برای خدمت به گروه و جامعه نهفته است. به نظر دورکیم، جامعه نوین امکاناتی را برای فردگرایی در چهارچوب تنظیم اجتماعی فراهم می سازد. برخلاف انواع پیشین سازمان اجتماعی که مبتنی بر همبستگی مکانیکی و خواستار همرهنگی افراد جامعه بودند، انواع سازمان های اجتماعی نوین بر همبستگی ارگانیک استوارند و این همبستگی از طریق وابستگی کارکردی متقابل افراد مستقل تامین می شود. در جوامع نوین، همبستگی اجتماعی به استقلال فردی شخصیت افراد، وابسته است و نه سرکوبی آن.

هرچند دورکیم تاکید می کرد که در جوامع نوین بر اثر همبافتگی و وابستگی متقابل نقش های متمایز، تا اندازه ای یکپارچگی به دست می آید، اما با این همه، او به این نتیجه رسیده بود که اینگونه جوامع را نمی توان بدون حصول یکپارچگی از طریق یک نظام عقاید مشترک اداره کرد.

مبنای نظریه او تاکید بر پدیده های دینی نه به عنوان مقوله های فردی، بلکه مقوله های اجتماعی بود. دین یک نظام یکپارچه عقاید و اعمال مربوط به چیزهای مقدس است، یعنی همان چیزهایی که جدا از پدیده های عادی اند و از محرمات به شمار می آیند – عقاید و اعمالی که همه کسانی را که به این عقاید و اعمال معتقدند، در یک اجتماع واحد اخلاقی به نام کلیسا یکپارچه می سازند.

دورکیم می گفت که پدیده های مذهبی زمانی در جامعه پدید می آیند که میان پهنه دنیوی، یعنی قلمرو فعالیت های مفید فایده روزانه و قلمرو مقدس که راجع است به امور خدایی، فراگذرنده و خارق العاده، جدایی ای پیش می آید. یک پدیده ذاتاً دنیوی یا مقدس نیست، بلکه زمانی یک از این دو خصلت را پیدا می کند که مردم یا برای آن پدیده ارزش فایده آمیز قایل شوند و یا برعکس، صفاتی ذاتی به آن نسبت دهند که به ارزش وسیله ایش هیچ ارتباطی نداشته باشند. مومنان به فعالیت های مقدس به عنوان وسایل دستیابی به هدف های ارزش قایل نمی شوند، بلکه اجتماع مذهبی به عنوان بخشی از پرستش به این فعالیت ها اهمیت می بخشد. دین یک پدیده سراسر جمعی و وسیله ای است که انسان ها را به همدیگر پیوند می دهد.

دین در اصل یک پدیده اجتماعی است و در زمینه اجتماعی رخ می دهد. زمانی که انسان ها چیزهای مقدس را جشن می گیرند، در واقع ناخودآگاهانه قدرت جامعه شان را جشن می گیرند. این قدرت چندان از وجود انسان ها فراتر می رود که آنان برای متصور ساختن آن، باید معنای مقدس به آن دهند.

دورکیم چنین استدلال می کرد که اگر دین در اصل، همان بازنمود متعالی قدرت های جامعه باشد، پس از بین رفتن دین سنتی نباید به ناگزیر فروپاشیدگی جامعه را به دنبال آورد. آنچه که اکنون برای انسان های نوین ضروری است، تشخیص مستقیم وابستگی آن ها به جامعه است، یعنی همان که در گذشته تنها با میانجی بازنمودهای دینی تشخیص داده می شود.

برخلاف آنچه که غالباً تصور می شود، جامعه به هیچ روی یک هستی غیرمنطقی یا بی منطق، نامنسجم و تفننی نیست. درست برعکس، وجدان جمعی والاترین صورت زندگی روحی است، زیرا که وجدان همه وجدان ها است. وجدان جمعی که در فراسو و فراز پیشامدهای فردی و محلی جای دارد، چیزها را تنها از جنبه های پایدار و ضروری شان که در افکار مشترک متبلور شده اند در نظر می گیرد. این وجدان که از بالا همه چیز را می بیند، می تواند دیده گسترده تری داشته باشد و در هر لحظه ای از زمان، همه واقعیت های شناخته شده را در برگیرد. به همین دلیل است که تنها همین وجدان می تواند ذهن های مردم را به قالب هایی مجهز سازد که در برگیرنده جامعیت چیزها باشند و در نتیجه، اندیشیدن به آن ها را امکانپذیر سازند.

جامعه شناسی معرفتی دورکیم با جامعه شناسی دینی او پیوند دارد. او در جامعه شناسی دینی اش می کوشد نشان دهد که ریشه تعهدات دینی انسان را می توان سرانجام در تعهدات اجتماعی اش پیدا کرد – شهر خدا چیزی نیست جز بازتاب شهر انسان – جامعه شناسی معرفتی دورکیم اصل را بر این می گذارد که مقولات اندیشه انسان برای مثال، شیوه های تصور زمان و مکان از زندگی اجتماعی او سرچشمه می گیرند.

دورکیم بر این عقیده بود که نخستین طبقه بندی های زمانی و مکانی و نیز طبقه بندی های دیگر ذهن، ریشه ای اجتماعی دارند و به سازمان اجتماعی مردم ابتدایی بسیار نزدیکند. نخستین طبقاتی که ذهن انسان تصور کرده است، طبقات مردم بودند و طبقه بندی اشیاء در جهان طبیعی، بسط همین طبقه بندی های نخستین بوده است. او بعدها چنین استدلال کرده بود که گرچه طبقه بندی های علمی کنونی دیگر از ریشه های اجتماعی شان بسیار دور گشته اند، اما سیاقی که ما بدان، چیزها را هنوز به عنوان پدیده های متعلق به یک خانواده طبقه بندی می کنیم، در واقع، خاستگاه های اجتماعی اندیشه طبقه بندی را آشکار می سازند.

دورکیم میان بررسی کارکردی و تاریخی و نیز میان پیامدهای کارکردی و انگیزش های فردی، آشکار تمایز قایل شده بود. زمانی که به تبیین یک پدیده اجتماعی می پردازیم، باید علت موثری که این پدیده را به وجود آورد و کارکردی را که همین پدیده انجام می دهد، جداگانه پیدا کنیم. ما برای این واژه «کارکرد» را به جای «هدف» و «غایت» برگزیده ایم که پدیده های اجتماعی عموماً برای نتایج سودمندشان وجود ندارد. ما باید تعیین کنیم که آیا میان واقعیت مورد بررسی و نیازهای عمومی ارگانیسم اجتماعی تطابقی وجود دارد و این تطابق چه چیز را شامل می شود، بی آن که خودمان را سرگرم این مسئله سازیم که آیا این واقعیت، مبتنی بر قصد و نیتی بوده است یا نه.

دورکیم تحلیل کارکردی را از دو روش تحلیلی دیگر جدا دانست که یکی در جستجوی ریشه های تاریخی و علت ها و دیگری در پی منظورها و انگیزه های فردی است. تحلیل کارکردی آشکار می سازد که یک مورد اجتماعی خاص مورد بررسی چه تاثیرهایی بر عملکرد نظام کلی یا اجزای سازنده آن می گذارد. اما تحلیل تاریخی تحلیلگر را قادر می سازد تا نشان دهد که چرا تنها همان واقعیت مورد بررسی و نه واقعیت های دیگر، از نظر تاریخی توانسته است یک کارکرد خاص را به عهده گیرد.

در تقسیم کار، دورکیم هدف اصلی اش را تعیین کارکردهای تقسیم کار می داند، یعنی این که تقسیم کار چه نیاز اجتماعی را برآورده می سازد. کتاب صورت های ابتدایی زندگی دینی اختصاص دارد به نشان دادن کارکردهای گوناگونی که کیش ها، آیین ها و باورهای مذهبی در جامعه انجام می دهند.

دورکیم رخداد جرم را یک پدیده بهنجار می دانست و حتی برای پیامدهای آن، کارکردهای مثبت اجتماعی نیز قایل شده بود. جرم برای آن بهنجاز است که هیچ جامعه ای نیست که بتواند سازگاری تام با دستورهای اجتماعی را بر همه اعضایش تحمیل کند و اگر هم بتواند چنین کاری را انجام دهد، چنان سرکوبگر می شود که برای همکاری های اجتماعی افرادش هیچگونه آزادی عملی باقی نمی گذارد. دورکیم چنین استدلال می کرد که یک عمل بزهکارانه از طریق برانگیختن احساسات جمعی علیه دست درازی به هنجارهای جامعه، منهیات اجتماعی را مشخص می سازد. از این روی، جرم به گونه ای پیش بینی نشده، توافق هنجاربخش در مورد مصلحت عامه را تقویت می کند. جرم وجدان های درستکار را گرد هم می آورد و به آن ها تمرکز می بخشد.

منبع: زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی لیوئیس کوزر

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.